فرهنگ امروز/ تاکشی تامورا[۱] برگردان فاطمه محیا پاک آئین[۲]
چکیده
خانوادههای ژاپنی انتقال چشمگیری در ساختار خود از نقش سلسله مراتبی به مساوی طلبی را پس از شکست جنگ تجربه کرده است. خانوادههای سنتی ژاپن با ویژگی مرزهای محصور شده، تعهدات محکم روانی والدین و فرزندان و نقشهای تقسیم شدهی جنسیتی شناخته میشوند. درمان سنتی ژاپنی متاثر از آموزههای مکتب بودیسم است. تفکر نظاممند در اوایل سالهای ۱۹۸۰ معرفی شد. علیرغم توجه زیاد متخصصان سلامت روانی، خانواده درمانی آن طور که انتظار میرود و به طور گسترده عملی نشد.
من کارهای تعدادی از خانواده ژاپنی را که در قرن ۲۱ دوره خانواده درمانی را برای نجات خانواده در ژاپن گذرانده بودند، خلاصه کردهام. در ابتدا آنها باید مدل فرهنگی را طراحی کنند که در مسیر درمانی با ارزشهای فرهنگیشان سازگاری داشته باشد و فقط رونوشتی از یک مدل غربی نباشد. آنها باید حساسیت بیشتری نسبت به ارزشهای سنتی و ماهیت روابط در خانواده داشته باشند. الگوی منحصربه فرد جنسیتی خانوادهی ژاپنی هم باید مورد بررسی قرار گیرد و راهی برای ادغام آن با زندگی مدرن امروز پیدا کند.
ثانیا، "خانواده درمانی" یا روان درمانی هم باید مورد پذیرش جامعه قرار بگیرد. صلاحیت دولت برای روان شناسان بالینی و دورههای آموزشی در یک رده بالا و برای کسب تجربهی متخصصین درمان شناسی ضروری است. سیستم بیمه اجتماهی همچنین باید به گونه ای تغییر کند که مردم بتوانند به راحتی و بدون هزینه بالا با درمان شناسان خانواده مشورت کنند.
سوم آنکه، متخصصین باید تعامل بیشتری با هم داشته باشند تا بتوانند مشکلات پیچیده زندگی مدرن امروزی را حل کنند. به عنوان مثال، در مواجه با مشکلات مدرسه مانند عدم حضور در مدرسه و بیماریهای حاد روانی نیاز به همکاری شبکهای معلمان و پرستاران مدرسه است. درعین حال برای خشونتهای درون خانواده نیاز به دخالتهای قدرتمندانهی فعالان اجتماعی و سیستم پلیس با اختیارات قانونی است. درمانشناسان برای حل مشکلاتی مانند بزهکاری جوانان و نزاعهای زناشوئی نیاز به کمک و همکاری دادگاه های خانواده و ماموران مجازاتهای تعلیقی دارند. همچنین هرمتخصصی به طور انزواطلبانهای به خانوادههای ناسازگار فقط از دیدگاه خود و البته بدون نتیجه کمک کرده اند. آنها در ابتدا باید با هم متحد شوند تا بتوانند به یک خانواده آسیب دیده انسجام ببخشند.
فرهنگ و خانوادهی ژاپنی
برای شناخت خانواده ژاپنی در بستر تاریخی و فرهنگیاش، ۲ رژیم باید مورد بررسی قرار بگیرد: ۱- عصر جنگگرایی قبل و بعد از جنگ جهانی دوم، ۲- توسعه اقتصادی یا توسعهی پس از جنگ (کیتااُجی[۳]، ۱۹۷۱، موریکا[۴]، ۱۹۹۰). جامعهی نظامیگری یک جامعهی سلسله مراتبی بود. آموزههای چینی کنفوسیوس به عنوان چارچوبی برای انضباط مورد استفاده قرار میگرفت و مردم باید از آن اطاعت می کردند. امپراتور بالاترین نقش و مقام بود. هر آن کس بعد از وی، می بایست از مقام بالایی خود اطاعت می¬نمود. همچنین روابط در هر گروهی در زمره سلسله مراتبی تعریف می شد. در مدارس، معلم دارای این نفوذ بود که دانش آموزان حق مجادله و حتی سوال پرسیدن را نداشتند. همچنین [این قوانین] در [نهاد] خانواده هم حاکم بود. مردِ ارشد خانواده "ارباب" یا "رئیس خانواده" خوانده می شد و قدرت بسیار زیادی را بر اعضای خانواده داشت. تقسیم کار جنسیتی به طور صریحی تعریف شده بود: مردان خارج از خانه و برای خانواده کار میکنند، از زنان انتظار می رفت که در خانه باشند و به کارهای خانه و تربیت فرزندان بپردازند.
دموکراسی پس از جنگ به [جامعه ژاپن] معرفی شد. نظامیگری به دموکراسی انتقال یافت، ولی گرایشات گروهی و سختکوشی اقوام همانگونه باقی ماند. مردم بر این عادت بودند که قبل از جنگ برای ملت خود و پس از جنگ برای شرکتها به سختی کار کنند. این کلید پایه گذاری یک اقتصاد موفق در ۵۰ سال اخیر بوده است. تقاضا برای بهرهوری، زمان و وفاداری از [ویژگیهای] برتری بافتن بر تمام کارمندان بود، مخصوصا مردان در موقعیت هایمدیریتی. ولی ضعفها تحریفاتی بود که ساختار خانواده را پریشان می¬نمود. الگوی جنسیتی همان گونه باقی ماند. تصور میشد که مردان باید به سختی کار کنند و شبها و روزهای تعطیل خارج از خانه بمانند، با همکاران خود گلف بازی کنند و از شرکای تجاری خود پذیرائی نمایند.
در نتیجه، مادر اصلی ترین مسئولیت در تربیت فرزندان را به عهده داشت و از آنها نه تنها فقط در دوران کودکی به خوبی نگه داری می کرد(گرفتار می کند) بلکه این رابطه در سال های نوجوانی و جوانی تا سال های ۲۰ ادامه داشت. از طرف دیگرپدر در خانواده نقش جانبی داشت، ولی انتظار می رفت که به عنوان رئیس خانواده عمل کند. مانند رئیس یک شرکت یا سازمان با عملکرد ضعیف. رئیس آن سازمان باید رهبر آن سازمان باشد بدون اینکه بداند چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است.
ژاپنی هابسیار گروهگرا هستند که می توان این [خصیصه] را با فردگرائی فرهنگ غربی مقایسه کرد. مردم ژاپن نگاه مثبتی به "وابستگی" دارند (دُئی[۵]، ۱۹۷۳). این ممکن است فقط مسئله تعادلی برای پایان مخالفت در پوسته نزدیک شدن شخصی است. همان طور که مردم با یکدیگر در ارتباط اند،در عین حال از یکدیگر جدا هستند. به نظر می رسداین ویژگی از مردم ژاپن برای نسلها دور بوده است. افراط در استقلال(جدا ماندن از یکدیگر) باعث کنارهگیری و انزوای [مردم] شده است، همان گونه که وابستگی بیش از حد(ارتباط داشتن با یکدیگر) باعث گرفتار شدن روابط شده است(تامورا[۶]، ۱۹۹۲). مسئله ایکه باعث می شود مردم در ارتباطات متصل به هم/منفک از هم، احساس آسودگی کنند، می تواندبسته به فردگرایی، جنسیت و فرهنگ تفاوت داشته باشد. فرهنگ غربی به تفکیک و استقلال بها می دهد در حالی که فرهنگ ژاپنی برای وابستگی و نزدیکی روابط افراد به هم ارزش قائل است.
اختلافات از دیدگاه های متفاوت جهان که در سبقهی دینی آنها وجود دارد، ناشی می شود. دین مسیحی- جادیو[۷] بیشتر"پدرتبار" است در حالی که بودیسم و شینتویسم دینی "مادرتبار"(دوئی، ۱۹۹۳). در دین مسیحیت مهم ترین رابطه میان خدا و فرد است. این رابطه گفته شده که تجلی پیدا می کند در زندگی فردی که [زندگیاش] توسط دیگران مشاهده می شود. این الهیات غربی همچنین به مردم می آموزد که نسبت به نگاه خداوند هشیار باشند و به انجام کردار نیک بپردازند، درحالیکه کار نیک را تعریف می کنند.
از طرفی دیگر، در آئین بودیسم تناسخ یکی از مهم ترین پیام ها است. [یعنی] فردی به دنیا می آید، می میرد و دوباره متولد می شود. این اعتقاد نیاز ارتباط پرمعنی به وجود عناصر جهان را، مخصوصا با زندگی دیگر انسان، همیشگی میکند. تمرکز بر روی "وابستگی" و "ارتباط" است. به عنوان مثال، حشره ای که شما ر آزار می دهد و یا گاوی که شما گوشتش را می خورید، می توانددر زندگی گذشته دوست شما بوده باشد. بنابراین، مهمترین ارتباط، ارتباط با هر خدایی نیست بلکه با تمام موجودات زنده اطراف شما است. به همین دلیل، به مردم آموخته می شود که برای نسل ها با توازن و هماهنگی زندگی کنند. از یکدیگر مراقبت کنند. نکته دیگری که آموزش داده می شود این است که نسبت به نگاهِ مراقب بودا آگاهی داشته باشند، که ممکن است جزو نگاههای مردم اطراف شما باشد. در این راستا رفتارهای نیک آنهایی هستند که با این اصطلاحات تعریف شده باشند. مردمی که می توانند با دیگران هماهنگ باشند، از سایرین بیشتر مورد احترام و گرامیتر هستند.
شناخت خانوادهی ژاپنی
- خانوادهها به عنوان سیستمی¬نزدیک به هم
در سنت شرق مردان به عنوان رئیس خانواده تعریف می شوند. قانون کهن خانواده این گونه توصیف می شود که مردان می توانند زنان خود را طلاق بدهند ولی زنان نمی توانند. آنها باید مرز قدرت را تعریف کنند تا قدرتشان ابقا شود. به همین دلیل مرزهای خانواده بسیار مستحکم هستند. رئیس مسئولیت تمام اتفاقات و رویدادهای رخ داده در خانواده را بهعهده می گیرد. [افراد] خارج از این محدودهی[خانوادگی] حق مداخله در امورات خانواده را ندارند. این برای طرف سوم(درمان شناسان، مددکاران اجتماعی، و غیره) ایجاد مشکل می کند که با اعضای خانواده درباره بحرآن های خانوادگی مصاحبه کنند.
در سنت خانواده گسترده ژاپنی، علایق و روابط خانوادگی بسیار مستحکم و حمایت شده هستند. مرزهای خانواده بیشتر برای خارجیان محصور کننده است.هر کدام از اعضای خانواده نسبت به نگه داری اسرار و اطلاعات خانوادگی شجاعت به خرج می دهند. صحبت کردن درباره جنبههای منفی خانواده با افراد خارج از این محدوده یک عمل شرمآور است(مانند بیماری های روحی، خودکشی و طلاق). این سیستم پدرسالاری خانوادگی بیشتر توسط نقش پدر مشخص میشود که رئیس خانواده است و از اعضای خانواده انتظار دارد که از دستوراتش اطاعت کنند. برای ابقای تصویر پدر به عنوان نقش قدرت[در خانواده]، او از زندگی روزانه خانواده عمدتا فاصله می گیرد. تصور سنتی این است که اگر پدر مانند مادر به بچه نزدیک باشد، بچه هابا وی به عنوان یک دوست رفتار خواهند کرد و عاقبت قدرتش از بین خواهد رفت.
- مرزهای مستحکم والدین و فرزندان
مهمتری روابط در خانواده هستهای مدرن غربی، روابط میان زن و شوهر است. می بایست مرزهای واضح نسلی وجود داشته باشد و هر رابطه نزدیک دیگری که به این مرز لطمه زند(مانند رابطه مادر- فرزندی)، به عنوان "گرفتاری" یا "اتحاد موقتی" خوانده می شود (مینوچین[۸]، ۱۹۷۴).
در خانوادههای سنتی ژاپن مهمترین روابط در خانواده، رابطهی میان نسلی میان والدین و فرزندان است. عموما این رابطه میان مادر و فرزند است و مادر با نیازهای روحی و جسمی فرزندان روبرو است. نیازهای روحی مربوط به پخت و پز، پوشاک و کمک به کارهای مدرسه و غیره می شود. این مسئله برای پسر اول پررنگ تر است زیرا قرار بر این است که او برای نسل آینده رئیس خانواده باشد، و والدین در سنین پیری و برای مراقبتهای آتی به او تکیه کنند. در رابطه پدر- فرزندی انتظار می رود که فاصله حفظ شود، ولی [وجود این ارتباط] همچنان برای موفقیت در رهبری خانواده اهمیت دارد. از پسران هم انتظار می رود که روش های حرفهای و شغلی پدرشان را کسب کنند.
مراقبت از افراد مسنترِ خانواده یک وظیفهی خانوادگی است. هنگامی که بچه هادر سنین ۱۳ یا ۱۴ سالگی و والدین در سنین ۵۰ یا ۶۰ سالگی هستند، سالخوردگان همچنان می توانند بدون کمک زندگی کنند. زیرا بچه مشغول کارهای خود هسند و فرزندان خود را بزرگ میکنند، بنابراین والدین سالخورده می توانند جداگانه زندگی کنند. هنگامی که والدین پیر و ضعیف می شوند و نیاز به مراقبت دیگران دارند، آنها معمولا تصمیم می گیرند که با هم زندگی کنند و نسل جوانتر میتواند از والدین خود و یا والدین همسرشان مراقبت کنند. این "دوباره- ملحق شدن[۹]" بخشی از آموزههای کنفوسیوسی است. والدین هنگامی که فرزندان کوچک بودند از آنها نگه داری کردهاند، بنابراین هنگامی که به سنین پیری رسیدند فرزندان وظیفه دارند که از آنها مراقبت کنند و به آنها احترام بگذارند. می توان اهمیتی که برای هر دو نسل وجود دارد را تصور کرد، بطوریکه هر دو دوباره با یکدیگر سازگار میشوند. الزامات و بندهای احساسی(وفاداری، وظایف، وابستگیها) در سراسر چرخهی زندگیشان با قوت باقی می ماند. این مسئله با خانوادههای غربی بسیار متمایز است در جایی که خانهها و مجمعهای بازنشستگان با مقیاس محسوسی در حال رشد است.
- نقش متمایز جنسیتی
در بیشتر مواقع خانوادههای ژاپنی ترکیبی از رابطه نزدیک با مادر و فاصله داشتن از پدر بوده است. عموما، مردان باید زمان بیشتری صرف کار کردن کنند و بچه هاو زنانشان در خانه بمانند. این سبک زندگی به سرعت در صد سال اخیر در حال تغییر است، [این امر] تا اندازهای ناشی از آن است که فشار بسیاری بر خانواده وارد آماده و باعث بیماریهای اجتماعی فراوانی شده است. دست کم تا پایان جنگ جهانی دوم ژاپنیها به تقسیم بندی جنسیتی معتقد بودند که زنان میبایست فرمانبردار مردان باشند. مفهوم تساوی جنسیتی به تدریج و بیشتر به صورت ساختگی توسط تاثیر آمریکاییها معرفی شد. ظاهرا مردم تساوی جنسیتی را به صورت یک آرمان پذیرفتند ولی در مراحل بعدی مشاهده نمودند که بسیار سخت است که باورهای سنتی را تغییر دهند. بنابراین هنگامی که اقتصاد ژاپن تا سالهای ۱۹۶۰ به سرعت شروع به رشد کرد، مردان به خود اجازه دادند که خانه را ترک کرده و زندگی خود را وقف کار کنند به طوریکه گویا با [آن] شرکت ازدواج کردهاند. زنان هم نیاز جامعه برای فرمانبرداری از شوهرانشان را پذیرفتند و از موقعیتهای اجتماعی خود انصراف داده و خانهدار ماندند. در کل، جنسیت در هر مرحلهای همچنان برتری دارد.
توسعه خانواده درمانی در ژاپن
شکل سنتی روان درمانی در ژاپن رابطه نزدیکی با بودیسم دارد. "خود[۱۰]" در ارتباط با "طبیعتِ مادر[۱۱]" تعریف می شود و هدف نهایی زندگی یکپارچگی "خود" با جهان است.مشکلات اجتماعی فقط زمانی رخ می دهد که در ترکیب طبیعی یک کلیت خللی ایجاد شود. این مسئله معمولا با ارزش ضمیر "خودِ– محافظ"[۱۲] یا فردیت در غرب مقایسه می شود. موریتا درمانی[۱۳] و نِیکان درمانی[۱۴]دو مکتب درمانی اصلیِ ژاپن هستند. تئوری اساسی آنها بیشترمتاثر از بودیسم بوده است.
این دو نگرش نیاز یافتن و شنیدن صداهایی که از بیرون خوانده می شود را به عهده می گیرد. صداهای دورن یک فرد به عنوان خوبیهای فطری مطرح میشود.
موریتا[۱۵] فیلسوف - روانپزشک ژاپنی، در زمان تغییر قرن تفکر بودیسم را برای درمان بیماران عصبی به کار گرفت که بعدها در سالهای ۱۹۲۰ به عنوان "موریتا درمانی" توسعه یافت(رینالدز،۱۹۸۰).
اصلیترین تاثیر از مکتبهای درمانهای روانیِ غربی عمدتا در درمان مراجعین "کارل راجر"[۱۶] تمرکز داشته است. [این شیوه درمانی] شباهتهای اندکی با درمانهای سنتی ژاپن دارد که مراجعین را به گونه ایپذیرش می کند که آنها از مواجهه مستقیم و شفاهی دور باشند. روانکاوی سنتی در مقایسه با دیگر کشورها از محبوبیت کمتری برخوردار است. در این کشور تعداد کمی موسسه و متخصص وجود دارد که به عنوان یک روانکاو تربیت شدهاند. به نظر می رسدکه نگرشِ تفسیری و بینشِ جهت دار برای متخصصین ژاپنی خوشآیند نمی باشد.
نظریهی روشمند برای اولین بار در اوایل سال ۱۹۸۰ معرفی شد. اولین نشست سالانه انجمن خانواده درمانی ژاپن[۱۷] در سال ۱۹۸۴ با سخنران مهمان سالوادور مینوچین[۱۸] برگزار شد.تعداد اعضا هنگام برپایی حدود چهارهزار نفر بود و پس از آن به سرعت افزایش یافت و در سال ۱۹۹۰ دو برابر شد. آن زمان یعنی در اوایل و اواسط سال های ۱۹۸۰ عصر توسعه بود. این عصر، دورهی رضایتمندی میان متخصصینی بود که امیدوار بودند که هر مشکل بالینی با امکانات جدید می تواندحل شود. این میزان افزایش در سال های ۱۹۹۰ هنگامی که آنها متوجه شدند خانواده درمانی می تواندراه علاج عام باشد، سقوط کرد.
متخصصین سلامت روانی در ابتدا و در سال های ۱۹۷۰ به خانواده و بیماران مبتلا به شیزوفرنی علاقمند بودند(ماکیهارا[۱۹]، ۱۹۹۳). پس از آن، درمانگران خانواده با توجه به نگرشهای روحی- آموزشی[۲۰] که متاثر از غرب بود، به خانوادههای شیزوفرنیایی علاقمند شدند.
تا اوایل سالهای ۱۹۸۰، درمانگران خانواده تلاش می کردند تا طیف وسیعی از بیماریها را در این حوزه قرار دهند، مانند اختلال در غذا خوردن، اختلال های رفتاری، اختلالات شخصیتی، افسردگی و اختلالات روانتنی. در زمرهی اینها، ترس از مدرسه یا مشکلات رفتاری در کودکان و بزرگسالان علاقه های اجتماعی و تخصصی را به وجود آورد. دوازدهمین کنگرهی انجمن بینالمللیِ روانپزشکی کودکان و نوجوانان و متخصصان همپیمان[۲۱] در توکیوی ژاپن در سال ۱۹۹۰ برگزار شد. موضوعات مربوط به مدرسهی بچهها به طور میان فرهنگی مورد بررسی قرار گرفت(چیلاند[۲۲]، ۱۹۹۰). متخصصان با هر گرایشی می بایست موثرترین راه حل برای چنین مشکلاتی که مربوط به خانواده است را می یافتند.
همان طور که خانواده درمانی برای دور شدن از مرحله کودکی در ژاپن در کشاکش است،علاقه به کار نظاممند شروع به کار میکند. خانواده درمانی در تمام گرایش ها [در ژاپن] مورد توجه قرار گرفته است ولی مقدار واقعی از متخصصان که ادعا می کنندکه خانواده درمانی را عملی می کنند،همانند گذشته است. بعضی از دلایل به قرار زیر است:
- آموزش در خانواده چندان سازمان یافته نیست. خانواده درمانی در محیطهای مختلفی آموزش داده می شود، به عنوان مثال در موسسه ملی سلامت روانی[۲۳]، تعدادی از مدارس درمانی، مراکز راهنمایی کودکان، دادگاه های خانواده، ادارههای کارآموزی و مراکز خصوصی. در تمام این سال ها، مراکز و موسسات مختلفی کارگاههایی را اداره کردند که توسط متخصصین خارجی پیشنهاد شده بود. دیوید مکگیل[۲۴] و کتی کلمن[۲۵] تا سال ۱۹۸۵ برای آموزش به سرویس خانواده آویباشی[۲۶] در کیوتو مراجعه کردند. کلینیک ماتسودا[۲۷]دراُساکا مجموعه ایاز کارگاه های(وورک شاپ) خانواده درمانی را که به کلینیک ایالات متحدهی مِنینجر[۲۸] وابسته بودند، را تشکیل داد. موسسه بین المللی مشاوره نظاممند خانواده[۲۹] در چیبا[۳۰] کارگاه سالانهی بین المللی را برپا کرد و از استادان متخصصِ درمانشناس این حیطه مانند هووارد لیدل[۳۱]، کارل توم[۳۲]، بانی داهل[۳۳]، موریزیو آندولفی[۳۴] و جی هالی[۳۵] دعوت به عمل آورد.تمام این دورهها و سمینارها کنجکاوی را در حوزه خانواده درمانی ایجاد نمود. ولی آنها به قدر کافی برنامه آموزشی وسیعی نبودند تا درمانگران خانوادهی ژاپن را تربیت کند. تعداد کمی دورههای آموزشی وجود داشت که دربردارندهی مکتبهای مختلفی از تئوریها، کاربردها و موقعیتهای(کِیسهای) درمانی - نظارتی بود.
- تئورریها و عملیاتهای درمانشناسان خانواده متاثر از درمانشناسان غربی است، و ما قادر نیستیم که بعضی از تئوریها و تجارب را در فرهنگ ژاپن اجرا کنیم. تمرینهای گزارش شدهای مانند کان-نو-موشی[۳۶] وجود دارد که نمونهای منحصربفرد از خارجی کردن یک تضاد داخلی است(توم، سوزوکی و سوزوکی[۳۷]، ۱۹۹۰). سایر کارآموزان درمانگر خانواده مفهوم مرزهای خانواده را به "پوستهی خانواده" توسعه دادند، برای اینکه دربردارندهی ماهیت روابط تیره و مبهم [در خانواده] هم باشد(کامیگوچی و مورفی- سیگماتسو[۳۸]،۲۰۰۱). شیموساکا[۳۹] رئیس سابق انجمن ژاپنی خانواده درمانی متاثر از فلسفه بودیسم و سیستم تفکر آن بود. او درک از روابط را نه تنها در روابط خویشاوندیِ "خود و دیگران" توسعه داد بلکه شامل کلیهی روابط متقابلیمیداند که حتی در کوچکترین ذره از کل هم قرار دارد. او بر اهمیت ادراک توسط طاقت تاکید می کند و نه بر[ادراک] عقلی و موثر. او به کلیهی گرایشهایی که دارای اعتبار رامورد ملاک قرار می دهد و از این رو آنرا حس مشترک خانواده درمانی می¬نامد(شیموساکا[۴۰]، ۱۹۹۶). درمانگران خانواده می توانند به وسیله تئوریهای جدید به جای استفاده از درمانهای کلینیکی که باعث عدم تعادلشان می شود، عقب مانندگی خود را جبران کنند. در دیدگاه کلگرایان هر تئوری و عملی می تواندبرای هر بستر فرهنگی به کار گرفته شود. در مقابل، آنها باید از لحاظ فرهنگی بسیار حساس باشند تا بتوانند سازگاری مناسبی برای تئوریشان ایجاد کنند. این چالشی است که ما با آن در ژاپن روبرو هستیم. تفاوت میان ژاپن و غرب می تواندبسیار عظیم باشد که سازگاری فرهنگی را امری شماتتبار کند.
- ایجاد انگیزه برای پدران برای ورود به امر درمان ، دشواریای دیگری است. هنگامی که ایده خانواده درمانی برای اولین بار در سالهای ۱۹۸۰ معرفی شد، مهمترین مسئله این بود که بیماران در پروسه درمان شرکت داشته باشند. دیگران،پروسه خانواده درمانی را بدون دعوت کردن از سایر اعضای خانواده را [در امر درمان] از دیگر محدودیت هایشدید [این راه] استدلال می کنند. بیشتر درمانگرهای غربی بدون درنگ درخواست می کنندکه تمام خانواده در درمان مشارکت داشته باشند. در ژاپن مادران-و نه پدران- شرکت می کنند. اگر اختلالی در بچهای رخ بدهد، مادران اولین کسانی هستند که وارد می شوند. برخلاف پدران که البته شدیدا نگران خواهند شد، ولی متاسفانه اولین وظیفه او شغلش است و او کمترین یا هیچ مشارکتی را نخواهند داشت. اگر مادری فرزندش را تا کلینیکی همراهی کند، پدر هیچ دلیلی برای حضور در آنجا نمی بیند، زیرا او عهدهدار امور خانواده نیست. بر این اساس او [اطلاعات] اندکی را درباره فرزندان و خانواده دارد. این امری عادی در فرهنگِ پدری ژاپن است. درمانگران خانواده معمولا میبایست با این گرایش فراگیر با ناامیدی و ارعاب در حال ستیز باشند. خوشبختانه این گرایش در سال های ۱۹۹۰ به طور مطلوبی تغییر کرد. به دلیل رکود اقتصادی نیازی نبود که مردانمانند گذشته کار کنند. این امر باعث شد که در امور خانواده بیشتر مشارکت داشته باشند. همچنین این مسئله منجر به ایجاد تفاوتهای کمی در نقشهای خانواده شد، ولی چنین شرایطی برای مردانی که در خانواده بدون پدر رشد کرده بودند، سخت بود.
- دو دلیل بعدی برای درمانگران خانواده خیلی خاص نیست ولی به طورعمومی می تواندبرای روانشناسی ژاپن کاربرد داشته باشد. برخلاف پزشکان دارویی[۴۱]، پرستاران یا کارکنان روانپزشک اجتماعی[۴۲] و روانشناسان کلینیکی دارای مجوز دولتی نیستند. طی چند دهه گذشته هنگامی که درمان روانی یا مشاوره بخشی از مجموعه فرهنگی ما نبود، روانشناسان عموما به بیمارستانها ملحق می شدند. شغل آنان توسط دولت به عنوان رشتهای تخصصی شناخته نمی شد. بسیاری از روانشناسان خود مطبی را دایر میکردند و نیاز آنها به جامعه در اواخر دهه ۲۰ افزایش یافت. ولی دولت برای اجرای سیستم مجوز جدید بسیار کند عمل می¬نمود. ممکن است که در آینده نزدیک [این طرح] تکمیل شود، ولی انجمن بالینی روانشناسی ژاپن تنها دروازه بانی است که حقِ تمرین کردن برای صلاحیت روانشناسان را دارا می باشد. این به بدین معنا است که تخصصگرائیِ روانشناسان به طور رسمی در حوزه دولتی شناخته شده نیست و این امر عدم باور مردم را به درمان روانی و تبعیض میان مشکلات روحی را به عنوان نشانهای از ضعف یا نابالغی آنان نشان می دهد.
- هزینههای پزشکان درمانی بر اساس امتیازات تعریف شده توسط بیمه درمان اجتماعی حساب می شود. درمان های روانی به درستی برشمرده نمی شوند. خانواده درمانیای که بیش از ۱ ساعت به طول انجامد، در حد یک آزمایش خون حساب میشود که زمان انجام این آزمایش کمتر از ۵ دقیقه است. برای روانپزشکان تجویز نسخهی ضدافسردگی درآمدزاتر است از یک روانکاوی کامل. در این زمان اصلِ درمانی بازپرداخت برای خانواده درمانیِ بیمه درمانی را ممنوع می سازد.
مشکلات خانوادهی امروزی
- فرار از مدرسه
فرار یا ممناعت از رفتن به مدرسه یکی از بزرگترین چالشها برای درمانشناسان خانواده در ژاپن است. کودکان قبل از سن نوجوانی از رفتن به مدرسه سرباز می زنند هنگامی که دلیل آنرا سببشناسی علّی نگرانی جدایی از مادر می داند. ولی وضعیتهای[کِیسهای] نوعی پس از سن نوجوانی رخ می دهد. پس از آنکه آنها در سالهای اولیه مقطع ابتدایی مشکلی را بروز ندادند.بسیاری از درمانشناسان خانواده سعی میکنند این مشکل از منظر پویایی خانواده توضیح دهند. بیشترین فرضیههای مورد قبول ترکیبی از روابط شبکهای میان مادر و فرزند است و البته پدر که از لحاظ روحی از خانواده دور است. نوجوان شناخته شده دارای رابطهای همزیگرا با مادرش است. پدران این پروندهها معمولا غایب هستند، به دلیل تعهدات کاری، ناسازگاریهای زن و شوهری یا رخداد مشکل در روابط خانواده همسر. آنها به عنوان شخص سوم عمل کنند و از رابطه مادر-فرزندی فاصله می گیردند. این مسئله باعث می شود که کودک برای ایجاد رابطه شخصی با افراد خارج از خانواده دچار سختی شود. این نکته قابل توجه است که آنها معمولا قبل از بلوغ مشکلی ندارند و درست هنگامی که آنها به سن نوجوانی می رسند، ناگهان در رابطه با دوستانشان دچار مشکل می شوند. آنها به خودآگاهی دست مییابند و نسبت به اینکه مورد قبول باشند، دلسرد می گردند و این ترس که مورد پذیرش قرار نگیرند، مهمترین مسئله است. آن نوجوانانی که رابطه نزدیکی با مادر دارند و از از پدر فاصله گرفتهاند، نمی توانند روابطشان با دیگر افراد را تنظیم کنند. آنها معمولا این توهم مطلق را دارند که دوستانشان هم مانند مادرشان می توانند تمام نیازهای آنها را برآورده کنند.
یکی از دلایل شیوع مشکلات مربوط به مدرسه به توسعه سیستم مدرسهای در ژاپن برمی گردد. والدین، معلمان و جامعه به عنوان یک کل بسیار متمایل به علمی شدن است. کودکان فشار بسیاری را برای موفقیت های آکادمیک خود متحمل می شوند. قوانین مدرسه بسیار سخت گیرانه است. دانش آموزان باید لباس فرم بپوشند و کتابهای قوانین بسیاری را مطالعه کنند.بسیاری از متخصصانِ امر تحصیل بر این باورند که این عوامل مهمترین دلیلِ دانش آموزان برای نرفتن به مدرسه است و آنها به دنبال راه دیگری برای مقابله با مشکلاتشان هستند.
دلیل دیگر محدودیت توانایی آنها در برقراری ارتباط با دیگر افراد است. بسیاری از کودکانی که از مدرسه رفتن سرباز می زنند، عملا از خود مدرسه فرار نمی کنند. آنها در طی زمان کلاس با معلمان خود به عنوان یک خویشاوند احساس آسودگی می کنند. تنها کاری که آنها می کننداین است که یک جا به طور انفعالی بنشینند و جزوه برداری کنند. ولی احساس ناخوشایند دانش آموزان معمولا در زنگهای تفریح و زمان ناهار است.تعامل آنها با دوستانشان بی اختیارانه است. این می تواندبخش تفریحی برای یک کودک باشد. [ولی] بعضی افراداین امر را برای روابط شخصی با دوستان یک نوع اختلال می دانند.
- خشونت در خانواده
خشونت در خانواده برای درمانشناسان خانواده مورد توجه بوده است. در ژاپن اشکال مختلف خشونت در خانواده وجود دارد. نوعی از خشونت که در خانوادهی ژاپنی منحصربه فرد است، کتک زدن کودکان و نوجوانان توسط والدین است. بسیاری از آنها علیرغم فشارهایی که برای موفقیتهای درسی وجود دارد، به دنبال دلایلی هستند تا به مدرسه نروند. کودکان به دلیل اینکه در مدرسه قادر به تعامل نیستند، بسیار احساس ناامیدی میکنند و ناسازگاری خود را به سوی والدینشان(معمولا مادران) که با او نزدیکتر هستند، به طور خشونت آمیزی نشان میدهند.
شکل دیگری از خشونت خانوادگی، آزار و اذیت کودکان است. این مسئله تا سالهای ۱۹۸۰ به طور قابل توجهی نادر بود(ایکادا[۴۳]، ۱۹۸۲). کِیسهای اذیت و آزار معمولا پنهان میشد. متخصصان در مراکز راهنمایی کودکان نمی توانستند چنین وضعیتهایی را سامان دهند زیرا حق محکم والدین توسط حقوق مدنی حمایت می شد. در سال ۱۹۹۱ این وضعیت هنگامی که گروه های داوطلب در اُساکا و توکیو تلفن اورژانس کودکان را برای قربانیان مورد آزار و اذیت راه اندازی کردند، شروع به تغییر کرد. این وضعیت هنگامی قابل توجه شد که تعداد کمی از تماس گیرندگان کودکان مورد آزار و یا شخص ثالثی نبودند، بلکه کسانی بودند که خود مرتکب [این خطا] شده و به دنبال کمک بودند. آنها معمولا خانمهای خانهدار از خانوادههای آسیب دیده بودند که شوهرانشان کار بسیار می کردند و کمک اندکی در بزرگ کردن بچهها به مادران می دادند(تامورا، ۱۹۹۳). آنها بسیار منزوی بودند و معمولا در کودکی توسط والدینشان ضرب و شتم میشدند. طی یک دهه گذشته جامعه توسط رسانههای عمومی حساس شده بود که رواج کودک آزاریهای جدی را مورد پوشش قرار دهد. در ۱۰ سال گذشته تعدادی از اذیت و آزارهایی که به مرکز راهنمایی کودکان گزارش شده بود، به طور جدی موردتوجه بوده است. در سال ۲۰۰۰ قانون جدید حمایت از کودکان معرفی شد که به متخخصصان، فعالان اجتماعی و پلیس کمک می کرد تا آسان تر در چنین آزار و اذیت هایی مداخله کنند.
خشونت خانگی(خاطیان معمولا مردان هستند) طی ۵ سال گذشته مورد توجه افکار عمومی قرار گرفت. حمایتهای اجتماعی برای زنان بی سرپرست مانند مسکن و سرویسهای مشاوره زنان توسط گروههای دولتی و غیردولتی برپاشد. گروههای حمایتی زنان همانند گروههای مردان آزاردیده شروع به کار کرد. افزایش خشونت خانگی به نظر می رسدبه دلیل رکود اقتصادی است که ژاپن با آن روبرو است.
تجربه پدری
- پدر سنتی
از سال های ۱۹۶۰ تا اویل دهه ۸۰ ژاپنیها به راحتی بر این باور بودند که موفقیتهای اقتصادی بالاترین اولویت در زندگی مردان است. به همین دلیل تعریف مردانگی اصولا به وسیله موفقیت آنها در محل کار اندازهگیری میشد. هدف و احساس رضایت زندگی مردان از کارشان بود. از افراد موفق و توانمند(عموما مردان) انتظار می رفت که بیشترین زمان خود را در محل کار سپری کنند و به قدری دیر به خانه بیایند که فقط بخوابند و صبح زود خانه را ترک کنند. حتی در تعطیلات آخر هفته فعالیتها مربوط به کار بود. این امر باعث می شد که زمان کمی را صرف خانواده خود کنند. ولی پدران و اعضای خانواده این مسئله را یک مشکل تصور نمی کردند. درواقع غیبت پدر نشانهای از موفقیت خانوادگی بود. این تفکر در ژاپن تبدیل به یک خرده فرهنگ شده بود. مادر مسئولیتی ناگفته در همه امور را برعهده دارد که شامل نگه داری از بچه هاهم می شود. او احساس نمی کند که توسط شوهرش حمایت می شود ولی با توجه به این امر که باید چیزی را با هم بسازند.
روابط با همسران هم با حفظ فاصله صورت می گیرد. آنها زمان بسیار کوتاهی را با هم می گذرانند. ولی آنها به یکدیگر اعتماد دارند، و بر این باورند که آنها یکدیگر را بدون ردوبدل شدن کلمات درک می کنند، و بدون اینکه همدیگر را زیاد ببینند.
رابطه آنها با فرزندان هم با فاصله است. آنها زمان کوتاهی را با هم سپری می کنند، ولی فرزندان همچنان می توانند تصویری مثبت و صمیمی را از غیبت پدرشان در ذهن داشته باشند. همچنین مسئولیت مادر است که به فرزندان کمک کند تا تصویر مثبتی از پدر در ذهن بسازند. گفتهای وجود داشت که فرزندان با تصویر از "پشت سر" پدرشان بزرگ می شوند. بچه همیشه موفق نمی شوند که صورت پدر را ببینند، ولی آنها باید رابطه خود را با او از طریق نگاه کردن به پشت سر پدر تصور کنند. این مسئله تا حدی موفق بوده است و در هر حال در آن زمان یک هنجار محسوب می شد.
- شکل جدیدی از مفهوم پدر
در اوایل دهه ۹۰ اقتصاد ژاپن شروع به تنزل نمود، مردم متوجه شدند که کار زیاد منجر به مشکلاتی مانند خودکشی در سنین میانسالی، کارُ-شی[۴۴]، یا مرگ ناگهانی در مردان می شود. مردانبه این درک رسیدند که دیگر التزام صرف به کار کردن منجر به تحقق اهداف در زندگی نمی شود. آنها به زندگی خانوادگی به عنوان یک منبع میسر خوشبختی روی آوردند. ولی در این موقعیت[جدید]آنها نیاموختهاند که چگونه به عنوان عضوی فعال در خانواده مشارکت داشته باشند زیرا پدران خودشان هم در دوران جوانی غایب بوده اند.
بیشتر پدرانی که من در خانواده درمانی با آنها مواجه شدم، اعتماد خود را از دست داده بودند و نمی دانستند که چگونه باید نقش پدر/شوهر را در خانواده ایفا کنند. او ممکن است که تلاش کند که با خانواده خوب باشد و با فرزندان دوست بشود. در نتیجه، او نمی تواندهیچ اعتبار و نفوذی به دست بیاورد و نسبت به فرزندانش زیادهروی خواهد کرد. یا در مقابل ممکن است که تصور کند که یک پدر باید پرخاشگر باشد تا مورد احترام فرزندانش قرار بگیرد، بنابراین نسبت به بچه ها بدزبان می شود و همسر و فرزندانش از او کناره می گیرند.
همسرش ممکن است تصویرِ سنتی زن/ مادر را به عنوان عهده دار امور خانواده حفظ کند و از شوهرش درخواست کمک نکند. در چنین خانوادهای شوهر گاه در پرورش بچه هامشارکت دارد ولی نقش اصلی در اعتبار و نفوذِ زن است. در نتیجه به تدریج شوهر [نقش] حاشیه ای پیدا می کند.
دشواریهای پدر هنگامی که فرزندان به سنین نوجوانی می رسند، ادامه پیدا می کند. بچهها معمولا نسبت به اعتبار پدر سرکش می شوند. برای پدران کاری بسیار دشوار است که میزان حقِ محدودش را با رشد نوجوانی افزایش دهد.
- راه حلی برای غیبت پدر
قرار دادن پدری که در حاشیه قرار گرفته است را در جلسات خانواده درمانی کاری بسیار دشوار است. آنها مایل هستند که علاوه بر اینکه در زندگی خانوادگی غایب هستند، در جلسات خانواده درمانی هم حضور نداشته باشند. آنها در سیستم رفع مشکل همراه نمی شوند. به عبارت دیگر هنگامی که سیستم وضعیت خود را تغییر می دهد و از پدر دعوت می شود، به نظر می رسدمشکل خانواده به طور خودکاری حل می شود. برای اعضای خانواده یک تجربه جدید است که درخانوادهای صحبت کنند که پدر هم حضور دارد. این عامل "سوم" پروسه را که خانواده در درمآن هاطی کرده اند را محکم می کند.
گاهی خود زن از مشارکت مرد اظهار تنفر می کند. زیرا مشارکت پدر نقش او را مغشوش می کند. اگر پدر درگیر شود، او باید نقش خود را به عنوان نگه دارنده اصلی بچه هاتقلیل دهد و این ممکن است برای وی ایجاد استرس و اضطراب کند. سوال این است که چه نیازی به حضور پدر است؟ زیرا این یک وظیفه دشواری است تا قدرت را با همسرش شریک شود. برای خانمِ خانه داری که همیشه در خانه مانده است و فرزندانش تنها چیزهایی هستند که می تواندقدرتش را اعمال کند.
درمانگران می بایست ساختار خانواده ژاپنی را بدون پدر بفهمند. مردان فقط به این دلیل که مشغله کاری یا تعهدات کاری دارند از آمدن به به جلسات درمانی سرباز نمیزنند. [بلکه] این یکی از ویژگی های سیستم است که پدر برای رفع مشکل بیرون نگه داشته شود. اعضا خانواده گاه هر عمل درمانگران را برای حضور پدر باطل می کنند. درمانگران باید این نکته را در ذهن داشته باشند، وگرنه در مورد عدم حضور پدران در جلسات درمانی دچار سوءتفاهم خواهند شد.
این مقاله در ۱۴ نوامبر ۲۰۰۱ در برزیل، کنگرهی بینالمللی خانواده درمانی ارائه شده است
منبع مترجم:
تامورا، تاکشی، ۲۰۰۱، «گسترش خانواده درمانی و تجربهی پدری در بستر جامعه ژاپن»، در http://www.u-gakugei.ac.jp/~tam/research/culture/Brazil.htmlزمان ارجاع: ۱۵ آبان ۱۳۹۰.
منابع نویسنده مقاله:
Chiland, C. ed. (۱۹۹۰) Why children reject school: Vies from seven countries. New Haven, Yale University Press.
Doi, L. T. (۱۹۷۳) The anatomy of dependence. (Translated by John Bester) Tokyo: Kodansha International
Ikeda, Y. (۱۹۸۲) A short introduction to child abuse in Japan. Child Abuse and Neglect ۶: ۴۸۷-۴۹۰.
Kitaoji, H. (۱۹۷۱). The structure of the Japanese family. American Anthropologist, ۷۳, ۱۰۳۶-۱۰۵۷.
Kamegchi, K., Murphy-Shigematsu, S. (۲۰۰۱) Family psychology and family therapy in Japan. American Psychologist ۵۶(۱): ۶۵-۷۰.
Makihara, H. (۱۹۹۳) Reflections on the tenth anniversary of the founding of JAFT (in Japanese). Japanese Journal of Family Therapy ۱۰(۲): ۸۵-۹۱.
Minuchin, S. (۱۹۷۴) Families and family therapy. London, Tavistock Publications.
Morioka, K. (۱۹۹۰). Demographic family changes in contemporary Japan. International Social Science Journal, ۴۲(۴), ۵۱۱-۵۲۲.
Reynolds, D.K. (۱۹۸۰) The quiet therapies. Japanese pathways to personal growth. Honolulu, University of Hawaii Press.
[۱]Takeshi Tamura
[۲].mahya_pakaein@yahoo.com
[۳] Kitaoji
[۴] Morika
[۵]Doi
[۶]Tamura
[۸]Minuchin
[۹]Re-joining
[۱۰]Self
[۱۱]Mother nature
[۱۲]Self-encapsulated
[۱۳]Morita Therapy
[۱۴] Naikan Therapy
[۱۵]Morita
[۱۶]Carl Roger
[۱۷] Japanese Association of Family Therapy
[۱۸] Salvador Minuchin
[۱۹] Makihara
[۲۰]Psycho-educational approach
[۲۱]Congress of the international Association for Child and Adolescent Psychiatry and Allied Professionals
[۲۲]Chilland
[۲۳] National Institute of Mental Health
[۲۴]David McGill
[۲۵]Cathy Colman
[۲۶]Aoibashi
[۲۷]Matsuda Clinic
[۲۸]Meninge Clinic
[۲۹] The Institute of Family Systemic Consolation International
[۳۰] Chiba
[۳۱]Howard Liddle
[۳۲] Karl Tomm
[۳۳] Bunny Duhl
[۳۴] Maurizio Andolfi
[۳۵]Jay Haley
[۳۶]Kan-no-mushi
[۳۷]Tomm, Suzuki
[۳۸] Kameguchi & Murphy-Shigematsu.
[۳۹] Shimosaka
[۴۱]Medical doctors
[۴۲] Psychiatric social worker
[۴۳]Ikeda
[۴۴]Karo-shi
این مطلب متعلق به ویژه نامه فرهنگ ژاپن است
سایت انسان شناسی و فرهنگ
نظر شما